دنیای کوچک من

 

 

دیروز خیلی روز هیجان انگیزی بود.کوره سفال نابود شد.یکی از بچه ها کار با کوره رو بلد نبود و همینجوری روشنش کرد .از داخل کوره صدای انفجار بیرون میومد.مثل اینکه یه عالمه ترقه منفجر بشه ، در نتیجه المنت های کوره منفجر شدند. خدا رو شکر این اتفاق مال من نبود و افتاد گردن یکی دیگه. حالا میتونم یه نفس راحت بکشم.

امروز اسمون دلش سوخت یکم بارون اومد که اونم نصیب من نشد.وقتی از کارگاه سفال اومدم بیرون دیدم زمین خیسه.کلی دلم سوخت.اینقدر سرگرم کار بودم که نفهمیدم داشته بارون میومده.اینم از دستم رفت.دلم برای یه ذره برف لک زده.خوشبحال اونایی که برف دارند.

چرخ کاریم یه عالمه پیشرفت کرده. خوشبختانه دستم بهتر شده و میتونم باهاش کار کنم. باید اعتراف کنم روزای خوبی رو میگذرونم.ارامش دارم و حالم خوبه.دلم میخواد یه نفس عمیق بکشم و بگم فعلا خوشبختم.کاشکی این روزا دووم داشته باشه.



نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 20:14 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak