دنیای کوچک من

 

 

حالم شدید گرفته شده.چقدر زندگی کردن توی خانواده غیر هنری سخته.اگه چند سال بر میگشتم عقب مطمئن نیستم که بازم این رشته رو انتخاب میکردم یانه. یه هفته کامل وقت گزاشتم تا هفت سینم رو اماده کردم.برای آوردنش به خونه بیچاره شدم چون نزدیک ۱۵ کیلو سفال دستم بود. اما توی خونه همه با دیدنش یه عالمه زدن توی ذوقم.دلم برای خودم میسوزه. انتظار زیادی نداشتم فقط میخواستم حداقل حالمو نگیرن.توی دانشگاه هر کی کارمو دید کلی تعریف کرد اما خانواده ام.....نمیدونم چرا برام عادت نمیشه.چون هر دفعه برای هر کاری همین برخورد میشه.تقصیر منه که برای اونا کاری انجام میدم.

امروز به این نتیجه رسیدم که باز دارم افسردگی میگیرم. کوچکترین صدایی اعصابمو میریزه بهم. دارم دیوونه میشم.نمیدونم چی ناراحتم کرده اما احساس میکنم دارم دق میکنم از غصه.حالم از این عید بهم میخوره.کی این روزای مسخره تموم میشه.



نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:51 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak