دنیای کوچک من

 

چند روزه دیگه عیده.از عید فقط گل هاشو دوست دارم. دیروز رفته بودم یه گلخونه ، دلم میخواست ساعت ها اونجا بشینم.خیلی بهم ارامش داد.چند تا گل پامچال خریدم امیدوارم عمرشون کم نباشه چون همیشه از پژمرده شدن گلها دلم میگیره و یاد کسایی می افتم که از دستشون دادم.

دیروز وقتی اومدم خونه همه جای خونه از تمیزی برق میزد با خودم فکر کردم کاش منم میتونستم قبل از سال نو تموم دیوارای دلمو برق بندازم.کاش میتونستم بدی اطرافیانمو فراموش کنم.احساس سنگینی می کنم از این همه کینه ای که توی دلم نگه داشتم.

امسال نمی تونم برم سر خاک عزیزترین فرد زندگیم.چقدر بده.اون اوایل همه بهم میگفتن خاک سرده و حالا من دارم این سردی رو حس می کنم .چقدر ازش دور افتادم.کاش توی این روزا کنارم بود. همیشه روز اول سال ، اولین نفر اون بود که به دیدنش میرفتم و حالا توی این سال ها دیگه هیچ اشتیاقی به عید ندارم. نمی دونم چرا همیشه من روزای آخر سال دلم گرفته است. شاید دیووونم اما واقعا این روزا دلم گرفته.



نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت 20:5 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak