دنیای کوچک من

 

 

امروز صبح با استرس زیادی بیدار شدم.تموم شب  کابوس استاد خطمو میدیدم. حالم خیلی بد بود. اما چند دقیقه بد بارون قشنگی شروع شد.انگاری این بارون تموم حس های بد منم از بین برد. به عشق یه پیاده روی زیر بارون از خونه اومدم بیرون که مامان کلی دعوام کرد و مجبوری بهم یه چتر داد.توی همه سال های زندگیم از چتر متنفر بودم. البته من فقط چند دقیقه بعد از دور شدن از خونه چترو بستم و راحت پیاده رویمو کردم. هوای امروز با اونهمه بارون عالی بود.

فعلا اوضاع خیلی بد نیست. چون استاد خطمو گرفت و هیچی نگفت .همینش هم غنیمته. امروز یکم با دوستم آشتی کردم.البته نمیتونم ببخشمش اما خوب رابطه ام بهتر شده باهاش.

نکته مهم اینه که امروز بدترین اتفاق ممکنه برام افتاد.غذای دانشگاه ماهی بود. توی عمرم  صحنه به این زشتی ندیده بودم.چشمای بیرون زده ماهی توی ظرف غذا با یه عالمه بوی گند و طعم افتضاح. همه غذا رو توی سطل زباله خالی کردم اما تا الانم اون بوی گند از ذهنم نمیره بیرون. فکر کنم یه مورد به لیست غذاهای نفرت انگیز من اضافه شد. 



نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:2 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak