دنیای کوچک من

باورم نمیشه.منو این همه خوشبختی محاله.امشب شب آرامش منه.بالاخره اون موجود مزاحم رفت.سکوت خونه واقعا برام لذت بخشه.چی میتونه از این بهتر باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوباره من یه چیزی گفتم سریع خدا شوخیش گرفت.نمیدونم چرا من هر چی میگم باید برعکس بشه.چند روز پیش حسرت خانومی رو میخوردم که توی این هوا ژاکت بافتنی پوشیده بود اما فردا صبحش مریض شدم و تا ۴۸ ساعت تب و لرز شدید داشتم در نتیجه مجبور بودم از شدت لرز توی این هوا از پتو استفاده کنم. الان که بهش فکر میکنم حالم بد میشه . اینم نتیجه ارزوی منه.چقدرم شیرین تعبیر شد. 

امروز مجبور شدم با تب شدید و یه دار فرش بزرگ برم دانشگاه.وسط خیابون واقعا گریه ام گرفته بود.اصلا نمیتونستم یه قدم هم بردارم .هر کی از کنارم رد میشد با تعجب به حال و روز من نگاه میکرد.اخرش چی شد؟ هیچی، استاد فرش یه نگاه بی خیال بهم انداخت گفت کارت بد نشده.بعد هم گفت من یه شاگرد دارم کارهاش مثل شماها میمونه البته دور از جون شما کم توان ذهنیه. انگار بی خیال باشم بهتره.



نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 23:57 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak