دنیای کوچک من

یه اتفاق هیجان انگیز برام افتاده که هنوز باورم نمیشه. یکی از استادای درس تخصصی فلزم بعد از دیدن نمایشگاه به من و چند تا از دوستام پیشنهاد کار داد که توی شرکت طلا سازی کار کنیم. فکر نمیکردم که واقعا پیشنهاد جدی داده باشه ولی چند روز پیش تماس گرفتن و قرار مصاحبه گذاشتن.دیروز هم با کلی استرس مصاحبه دادم.واقعا کار ترسناکی بود.چند باری بخاطر ترس میخواستم از مصاحبه منصرف بشم. باید مقابل رییس شرکت چند تا طرح طلا طراحی میکردیم. این شرکت یکی از رتبه های اول طلاسازی ایرانه. شرایط کاری فوق العاده عالیه. فقط ساعت کاریه زیادی داری. هنوز باورم نمیشه که بعد از اتمام درسم به این سرعت بتونم موقعیت به این خوبی پیدا کنم. رییس شرکت که از کارهام خیلی خوشش اومد و از تخصص رشته درسیم که جواهر سازیه خیلی استقبال کرد. یه جورایی قول قطعی داد که بعد از عید کارمون شروع میشه. هنوزم باورم نمیشه.خیلی خیلی خوشحالم..اگه استخدام بشم یه جورایی به چند سال جلوتر پرتاب شدم. خدا کنه مشکلی پیش نیاد و مزاحم زندگیم سد راهم نشه.

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:21 توسط رها|

نمایشگاه فلز خیلی بهتر از اون چیزی که فکرشو میکردم برگزار شد. عکس العمل بازدید کننده های نمایشگاه نشون میداد که این بار واقعا نمایشگاه عالی برگزار شده.استادم بعد از دیدن کارهای تموم شده ام خودش هم متوجه شد که نمره بدی بهم داده. با اون همه رقابت شدید بین هم کلاسی هام حالا با یه نمره 19.39 پایان نامه ازشون عقب افتادم.حیف اون همه زحمت و تلاش.

این روزها بیشتر از این که خوشحال باشم ناراحتم.دلم خیلی گرفته. پر شدم از احساس دلتنگی.ناراحتی . پر از حس پوچ بودن. خسته شدم از این این نوع زندگی.خدایا این که من بخوام توی زندگیم ارامش داشته باشم خواسته زیادی؟ حق من توی زندگی بعد از این همه سال سختی یکم خوشبختی و ارامش نیست؟ خیلی وقته که به خدا بودنت شک کردم.خیلی وقته چیزهایی که ازت میبینم با صفاتت یکی نیست. نه مهربونی نه عادلی و نه بخشنده. خدایا فکر میکنم نیچه حق داره.تو سال هاست که مردی.

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط رها|

چند سالیه به این نتیجه رسیدم که هر ادمی یه چاله صبر و تحمل داره که متناسب با اون مشکلاتش کم و زیاد میشن.یکی چاله اش به اندازه ی یه انگشت دونه و یکی هم مثل من به اندازه چاه های نفت جنوب عمق داره.اینم یه نوعی از عدالت خدا محسوب میشه. ولی چیزی که این روزا بیشتر از همه به چشمم میاد اینه که این چاه مدت هاست به لبه مرز رسیده و چیزی تا سر ریز شدنش نمونده.

گاهی وقت ها که دنبال یه چیزی میگردم به هیچ عنوان نمیتونم پیداش کنم ولی یه وقت هایی هم توی عجیب ترین جای ممکن چیزی رو پیدا میکنم که مدت ها دنبالش بودم. چند روز پیش برای پرداخت کارهام توی مغازه ای رفتم که  راه حل تمام مشکلاتمو پیدا کردم. مدت ها بود دنبال پیدا کردن سیانور بودم ولی الان به راحتی پیداش کردم.شاید الان فقط یه فرصت انتخاب داشته باشم .من یا اون.شایدم هر دو.برای گذروندن 17 ثانیه پایانی نیاز به انتخاب دارم.

این هفته واقعا سرم شلوغه.اینقدر موضوعات مختلف توی هم پیچ خوردن که نمیدونم باید چکار کنم.هنوز کارهای پایان نامه ام به مرحله آخر نرسیده و کارهای چوبی پشت زمینه کارهام هم هنوز تموم نشده. از طرف دیگه به خواهرم قول دادم تا چند روز دیگه یه عالمه تخم مرغ رنگی براش درست کنم. قاب ایینه ای که سفارش گرفتم رو هنوز درست نکردم و چند روز دیگه یه مهمونی بزرگ داریم که من به اجبار مامانم باید یه سری کارها رو براش انجام بدم.هنوز کارهای نمایشگاه تموم نشده و شنبه افتتاحیه نمایشگاه.دلم میخواد بخوابم .خسته شدم.دیگه نمیکشم.

از این روزها به شدت بدم میاد.بوی گند عید رو کاملا حس میکنم.تحمل 14 روز زندگی توی جهنم کار هر کسی نیست. دلم نمیخواد درسم تموم بشه.چجوری باید بعدش این فضا رو تحمل کنم. اخه چرا ادما نباید حق انتخاب داشته باشن؟من با علاقه حاضرم بقیه روزهای عمرم رو به هرکسی که خواهانش باشه اهدا کنم. این همه ادم که عاشق زندگی هستن باید بمیرن و یکی مثل من که همه چی خسته شده باید عمره هزار ساله داشته باشه.

 

نوشته شده در شنبه 10 اسفند 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط رها|

چند روز قبل از برگزاری نمایشگاه چوب سرمای سختی خوردم و به سختی میتونستم نفس بکشم .حالا علاوه بر همه ی شرایط اماده شده برای قبولی من توی کنکور ارشد باید تب 40 درجه رو هم اضافه می کردم. با یه تب شدید سر جلسه کنکور رفتم و سوالات واقعا سخت بود.با خوندن هر سوال این فکر به ذهنم می رسید نکنه تموم سال های پیش من اصلا هنر نخونده بود که با هیچ کدوم از سوالات آشنایی ندارم.به هر حال تجربه جالبی بود.

نمایشگاه چوب با همه سختی هاش تموم شد.سخت بود چون مجبور بودم با مریضی و بی حالی شدید تموم کارهای اولیه نمایشگاه رو انجام بدم و دوستان عزیزی هم که با هم به صورت گروهی نمایشگاه رو برگزار کردیم هیچ کاری انجام نمی دادند.واقعا خستگی این نمایشگاه روی شونه هام موند. به خاطر کیفیت بالای کارها از طرف رییس گالری یکی دو روزی به صورت رایگان به تعداد روزهای نمایشگاه اضافه شد.این اتفاق سوپرایز خوبی بود.

استاد راهنمای پایان نامه ام به سختی قبول کرد که نمره کار رو بهم بده و بعد کار چاپ شده رو ازم تحویل بگیره ولی بعد از دیدن نمره شوک بدی بهم وارد شد. نیمی از بچه ها با مدیر گروه بی سواد رشته امون پایان نامه گرفته بودند و حالا همگی با نمره 20 این واحد رو پاس کردند. دادن این نمره برای پایان نامه واقعا عجیب بود.ولی از همه بدتر این بود که کارهای به شدت ضعیف و پایین تر از کارهای من بخاطر داشتن یه استاد راهنمای بی کفایت از نمره من بالاتر شدند. فشار خیلی بدی بهم اومد.بیشتر از 9 ماه روی پروژه خودم کار کردم ولی حالا کسایی که 10 روز هم کار نکردند از من بالاتر شدند.

دو هفته دیگه نمایشگاه فلز برگزار میشه. دیگه انگیزه ای برای برپایی نمایشگاه ندارم. یه جورایی سرد شدم و دلم نمیخواد دیگه کاری انجام بدم.واقعا خسته ام.

 

 

نوشته شده در سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:3 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak