دنیای کوچک من

امشب اخرین شب سال ۹۱.برخلاف سال های قبل جنبه های مثبت خیلی خیلی بیشتر از جنبه های منفیه .امسال خیلی تلاش کردم که وجود آدم تنفر برانگیز زندگیمو کمتر در نظر بگیرم و همین باعث شده بیشتر احساس خوشبختی کنم. امسال تونستم توی دانشگاه خیلی موفق باشم و چند تا نمایشگاه برگزار کنم و این یعنی یه پله به ارزوهام نزدیک تر بشم. امسال تونستم اعتماد به نفسمو افزایش بدم و ارتباط اجتماعیمو با بقیه قوی تر کردم.امسال تونستم اراده خودمو تقویت کنم و رژیم غذاییمو کاملا رعایت کنم و همین باعث شد خیلی لاغر بشم و این یعنی رسیدن به یکی از آرزوهام. امسال بعد از چندین سال انتظار طلسم مشهد رفتن من شکسته شد.امسال چند بار برای کار کردن تلاش کردم و چندین بار شکست خوردم اما چند بار هم موفق شدم این یه قدم مثبت حساب میشه چون بالاخره از سکون و بدون تلاش بودن بهتره. با فکر کردن به همه اینا میتونم بگم امسال واقعا عالی بود. امیدوارم سال جدید به مراتب بهتر از امسال باشه.

دلم برای عزیزترینم تنگ شده.هر سال وقت عید جای خالیش بیشتر به چشم میاد.چقدر دلم میخواست بازم بود و بعد از عید اولین نفر اونو میدیدم.دلم خیلی خیلی تنگ شده.

 

نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:50 توسط رها|

 

بالاخره تمام شد.دیگه قبل از عید هیچ کلاسی ندارم و میتونم چند روزی رو بدون هیچ فکری بگذرونم. دلم میخواد تمام روزهای عید رو بخوابم.فشار فکری این چند روز من رو دیوونه کرد. چقدر ارائه پایان نامه سخته.

چند روز پیش توی اخرین لحظات قبل از ارائه موضوع کارگاه چوبم یه چیز عجیب به ذهنم رسید . اصلا فکر نمیکردم استاد قبول کنه اما بعد از اینکه با کلی ترس و دلهره موضوع کارمو توضیح دادم خیلی شوکه شد چون کاری که پیشنهاد داده بودم یه روش جدید توی معرق چوب به حساب میومد و استاد باورش نمیشد من همینجور الکی به ذهنم رسیده باشه.یه جورایی احساس میکرد با خنگ بازی های چند هفته گذشته حتما اینم کاره یکی دیگه است.البته رو کم کنی خوبی بود.چون دیگه نتونست هیچ ایرادی بگیره وکلی ضایع شد.خیلی خوشحالم چون دیگه نمیتونه بهم بگه از بقیه کمترم.

توی این چند روز بالاخره یکم ذهنم از حالت قفل بودن خارج شد و تونستم موضوع پایان نامه ام رو ارائه بدم.سخت تر از همه اینه که فقط یه موضوع انتخاب کردم اما هیچ پیش زمینه ای  ازش ندارم و فقط میتونم امیدوارم باشم که از پس این کار بر بیام.

نوشته شده در جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط رها|

این چند هفته زندگی به تمام معنا شکل جهنمی خودش رو بهم نشون داده.تمامه حس خوبی که بخاطر اول شدن ترم پیش بدست اوردم پرید.نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما مغزم بطور کامل هنگ کرده.حوصله هیچ کاری رو ندارم و بدتر از همه اینه که باید تا دو روز دیگه موضوع پایان نامه ام رو ارائه بدم ولی مغزم کاملا هنگ کرده و هیچی به ذهنم نمیرسه.وقتی مداد طراحی رو بر میدارم انگاری تمام ذهنم پاک میشه.سه هفته کامله که نتونستم حتی یه طرح کوچیک برای کارام بزنم و حالا یه استاد مذخرف با کلی توهین و تحقیر به من میگه که بخاطر اینکه از بقیه کمتری خودتو ناراحت نکن.دلم میخواد واقعا این ادمو بکشم.چطوری متوجه نمیشه کسی که تا الان رتبه اول دانشگاهو داشته نمیتونه ضعیف باشه؟ نمیدونم چرا اینجوری شدم.خیلی خیلی نگرانم.توی شرایط بحرانی همیشه خراب میکنم و حالا دوباره داره همین اتفاق میفته.

هر چقدر عید نزدیک تر میشه حال من هم بدتر میشه. دلم میخواد چند هفته کامل استراحت کنم و به هیچی فکر نکنم.کاش میشد این ترم مرخصی بگیرم. به شدت بی حوصله ام و اصلا نمیدونم دلیل این حسم چیه.قبلا برنامه ریزی کرده بودم که از نوروز امسال برای ارشد درس بخونم ولی با این شرایط فکر نمیکنم اصلا بتونم لیسانسمو بگیرم.

نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:26 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak