دنیای کوچک من

 

نمایشگاه دوم همچنان ادامه داره.بخاطر استقبالی که از کار شده مسئول نمایشگاه ازمون خواسته فعلا بمونیم و عجله ای برای اتمام نیست.فعلا تمام روزهام به صورت تکراری رد میشه.اصلا حال و هوای تحمل عید رو ندارم.دلم نمیخواد به این زودی عید بشه .اونم چه عیدی.تمام عمرم از عیدی که توی ظهر تحویل بشه متنفر بودم و بر عکس عاشق تحویل سال توی نصف شبم. حالا امسال هم عید چندش اوری در پیش دارم.

کار جدیدی رو شروع کردم.درست کردن تخم مرغ رنگی خیلی خیلی هیجان داره.تمام اتاقم پر شده از تخم مرغ رنگی.برای رفع افسردگی کار خوبیه.یه عالمه هم ذوق و هیجان داره.دیگه مجبور نیستم یه ایده محدود رو کار کنم اونقدر تعداد کار زیاده که هر چی به ذهنم رسید به مرحله اجرا برسه.یه عالمه رنگای شاد و طرحای کارتونی.از تمام قسمت های عید فقط از سفره هفت سین و مواد داخلش خوشم میاد.

نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:54 توسط رها|

این روزها فرصت انجام هیچ کاری رو ندارم.شبانه روز سعی میکنم تا سفارش های کارمو اماده کنم.یه عالمه کار دارم و نمیدونم اول به کدومش برسم.به قول خواهری من یه ماشین هندونه رو با هم بلند کردم. انگاری هیچ تعادلی برای من وجود نداره .یه روز بیکار بیکار، یه موقع هم اینجوری.....

این هفته اتفاق جالبی افتاد.اصلا فکر نمیکردم از نمایشگاه دوم هم استقبالی بشه اما بخاطر استقبال زیاد مردم قرار شده زمان نمایشگاه یک هفته دیگه تمدید بشه.فعلا ما رو جو شدیدی گرفته و تصمیم گرفیم تا فرصتی هست چند تا نمایشگاه دیگه هم برگزار کنیم.اگه بتونم نمایشگاه بین اللملی عید نوروز رو بگیرم یه پیشرفت بزرگ محسوب میشه.

این ترم جزو درسهام پایان نامه رو هم انتخاب کردم.استرس زیادی دارم.خیلی میترسم که نتونم خیلی خوب ارائه بدم.بدتر از همه اینه که استاد راهنمای تئوری کسی انتخاب شده که من واقعا باهاش مشکل دارم و هیچ جوری هم نمیشه عوضش کنم.اینم شانسه منه.با اونهمه ترس حالا باید گیر یه همچین ادمی بیفتم.خدا بخیر بگذرونه .

نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:36 توسط رها|

چند سال پیش بعد از اینکه عزیزترینم رو از دست دادم  کسی رو دیدم که هم از لحاظ ظاهری و هم  رفتاری شباهت عجیبی به اون داشت و بودنش همیشه این حس رو به من میداد که اون نمرده.اما حالا خبر مرگ اون هم رسید.واقعا باورم نمیشه. این هم فوت کرد اما از ادمای مذخرف اطرافم چیزی کم نشده. با این شرایط اعتقاد به عدالت خدا چجوری امکان پذیره؟

حس میکنم دلم میخواد ساعت ها گریه کنم.حوصله انجام کاری رو ندارم.به طور عجیبی دلم میخواد شبانه روز بخوابم.متاسفانه فردا افتتاحیه نمایشگاهمه.اصلا حوصله انجام کاری رو ندارم اما باید یه عالمه سفارش کاری رو اماده کنم. چقدر حال و هوای این هفته با هفته قبل فرق داره.

دیروز یه شوک بهم وارد شد.استاد فلز توی نمایشگاه قبلی از من خیلی انتقاد کرد و یه جورایی بهم نشون داد که حتما نمره کمی بهم میده. اما حالا بالاترین نمره کلاس رو بهم داده.  باور نکردنیه.  فردا ژوژمان چوب برگزار میشه.کاشکی این یکی هم خوب بشه.خودم که کاره معرقمو خیلی دوست دارم.کار واقعا جذابیه.مثل حل کردن یه پازل.چه خوبه که رشته تخصصم به این رشته مرتبطه.

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 22:27 توسط رها|

تجربه برپایی نمایشگاه فوق العاده بود.همه چیز عالی برگزار شد.بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم مورد استقبال قرار گرفت.خوشبختانه نتیجه زحماتم به هدر نرفت با اینکه استاد نمره خوبی بهم نداد اما دیدن و شنیدن اونهمه تعریف از بازدیدکننده های نمایشگاه همه چیزو جبران کرد.هفته گذشته از صبح تا شب تمام وقتم توی نمایشگاه میگذشت و هیچ فرصت اضافی نداشتم ولی الان با اتمام کار یه جورایی احساس خلا میکنم انگار یه چیزی کمه.باید یه کاری انجام بدم که نمیدونم چیه.هفته دیگه نمایشگاه بعدی شروع میشه.دوباره استرس گرفتم که این یکی چی میشه.

 

یه پیشنهاد عالی داشتم.یکی از اساتید رشته ام بهم پیشنهاد داده تا توی عید توی نمایشگاه بین المللی غرفه بگیریم.یه جورایی مطمئن بود با سطح کاری که داریم حتما از کارمون استقبال میشه. فکر کردن به  این موضوع حس خوبی داره. حس اینکه بعد از چند سال درس خوندن و سختی کشیدن بالاخره دیده بشی و اطرافیان بفهمن تو ادمی سطح پایینی نیستی.با اینکه دکتر و مهندس نشدم اما به اندازه همه اونها برای رشته ام سختی کشیدم و تلاش کردم. خیلی خیلی خوشحالم.

روز جمعه واقعا حس خوبی داشتم.بعد از یه عالمه بی خوابی از صبح تا شب فقط خوابیدم. حس خوبی داشتم.تنبلی خیلی خوب بود.دلم میخواد بازم این حسو تجربه کنم.یه جورایی پر از بی خیالی. بدون ترس از اینده.

نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 23:45 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak