دنیای کوچک من

چند شب پیش وقتی با کامپیوتر کار میکردم صداهای خیلی خیلی وحشتناکی از داخل کیس بلند شد.یه عالمه دود از پشت کیس بیرون میومد. اینقدر صدا بلند و ترسناک بود که یه سکته کامل رو رد کردم.کلا کامپیوترم نابود شد .چقدر زندگی بدون اینترنت سخته.یه جورایی کاملا احساس میکنم معتاد نت شدم.

روز شمار انتخاب تخصصم شروع شده.هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم.کاشکی یکی بهم کمک میکرد.چقدر تنهام.بین یه عالمه راه موندم.واییییییییی از این همه تردید متنفرم.

 دیروز یه امتحان خیلی باحال دادم.بخاطر یه سری از شرایط استفاده از تلفن همراه توی سالن امتحان مجاز بود. تمام سوالای امتحان با جواباش بین همه بلوتوث میشد.جالب تر از همه این بود که مراقب امتحان اصلا نفهمید.فکر نمیکنم مراقبا تا حالا امتحانی دیده بودن که دانشجوها اینهمه سر به زیر باشند و اصلا به فکر تقلب نباشند.خوشبختانه یه امتحان سخت گذشت.

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:12 توسط رها|

این روزا انگیزه زندگیمو از دست دادم.یه جورایی بین زمین و هوا معلقم.همش فکرم درگیر آینده و پایان درسمه. نمیدونم باید چه کاری انجام بدم.از این میترسم که درسم تموم بشه و من به هیچ جایی نرسم.یه جورایی قدرت ریسکم کم شده با شکستی که توی کار قبلیم داشتم نمیتونم کار جدیدی رو شروع کنم.میترسم توی این یکی هم شکست بخورم.حالا میفهمم چرا دانشجوهای ترم بالایی همشون بی کار بودند.

 

چند روز پیش یه اتفاق خیلی خیلی ترسناک افتاد.سوار یک اتوبوس گاز سوز بودم که مخزن گاز اتوبوس به شاخه یک درخت قدیمی گیر کرد.صدای فوق العاده وحشتناکی از مخزن بلند شد.راننده اتوبوس هم با کلی دردسر تونست مخزنو جدا کنه.اما تا آخر مسیر صداهای خیلی عجیبی ازش شنیده میشد.فکر کردن به این موضوع که ممکن بود مخزن منفجر بشه هم خیلی ترسناکه.

روزای آخر ترم کم کم داره نزدیک میشه و من هنوز نتونستم تخصصم رو انتخاب کنم.انتخاب این موضوع به اندازه انتخاب رشته دانشگاه کار سختیه.از اینکه بین دوراهیه انتخاب قرار بگیرم خیلی بدم میاد.از این میترسم که یه رشته رو انتخاب کنم و بعدها از انتخابم پشیمون بشم.میترسم که همش فکر کنم کاش رشته دیگه ای رو انتخاب میکردم و در اون صورت آینده بهتری داشتم.چقدر از این سردرگمی بدم میاد.

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:48 توسط رها|

روزهای یکنواختی رو میگذرونم.تقریبا زندگیم با یه روال ثابت طی میشه.خوشبختانه هیچ اتفاق بدی نمیفته و این در نوع خودش خیلی خیلی قابل توجه.فکر کنم بالاخره خدا یادش افتاد منم هستم.امیدوارم این آرامش همیشگی باشه.

چند هفته دیگه ژوژمان فلزم برگزار میشه.اینبار تصمیم گرفتیم مراسم رو توی یکی از معتبرترین نمایشگاه های شهر برگزار کنیم.این کار واقعا هیجان انگیزه .فکر این که قراره کارهامون دیده بشه خیلی جذابه. یه عالمه کار نیمه تمام دارم که هنوز آماده ارائه نیستند.اگه هر روز چند ساعت هم کش بیاد بازم وقت کم دارم .خیلی استرس دارم.

برای انتخاب تخصصم خیلی دلم میخواست چوب رو انتخاب کنم اما الان به اجبار و به خاطر شرایط دانشگاه مجبورم فلز رو انتخاب کنم.از آینده این رشته اصلا مطمئن نیستم.نمیدونم انتخاب این رشته کار درستیه یا نه.بدتر ازهمه اینه که هیچ کس غیر از من در تمام آشنایان هنر نخونده و هیچکس نمیتونه بهم مشورت بده یا راهنماییم کنه.چقدر انتخاب سخته.فکر کردن به آینده خیلی وحشتناکه.

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:21 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak