دنیای کوچک من

فردا توی زندگی من روز بسیار مهمی محسوب میشه.فردا افتتاحیه نمایشگاه برگزار میشه.توی چند هفته گذشته تمام تلاشمو کردم تا همه چیز به بهترین شکل ممکن ارائه بشه.برگزاری یه نمایشگاه عالی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم مشکل بود..هیچ وقت فکر نمیکردم نمایشگاه مورد توجه قرار بگیره اما تا الان با چند تا از خبرگزاری های معتبر قرار مصاحبه داریم.یه جورایی غیر قابل پیش بینی بود. فعلا سرو صدای زیادی ایجاد کرده.خدا کنه فردا همه چیز عالی برگزار بشه .

توی این هفته حادثه بدی رخ داد.نیمی از هزینه جمع شده برای نمایشگاه ازم دزدیده شد.حالا مجبورم که همه اون پول رو خودم پرداخت کنم.یه جورایی خستگی تمام این چند هفته تشدید شد.فکر نمیکردم کسی بتونه در عرض چند ثانیه توی دانشگاه همچین کاری رو انجام بده.به هر حال این اتفاق خیلی زیاد انرژی منو گرفت.

بالاخره تکلیف تخصصم مشخص شد.همه چیز به نفعم شد.از طرف دانشگاه اعلام شد که تخصص گروه ما فلز و چوب اعلام شده.یه جورایی صورت مسئله پاک شد و دیگه نیازی ندارم که یکی از این رشته ها رو انتخاب کنم. یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شد.

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 22:58 توسط رها|

توی این هفته باید کارهای نمایشگاه رو تحویل بدم اما یه عالمه کار تموم نشده دارم.یه امتحان تئوری خیلی سخت هم دارم.چقدر همه چیز توی هم پیچ خورده.

برپایی این نمایشگاه فشار زیادی به من وارد میکنه. یه جورایی مسئول هماهنگی و انجام کارها شدم .تمام ساعات شبانه روز فکرم مشغوله.یه عالمه استرس دارم.نمایشگاه به اسم من ثبت شده اگه نتونم کارها رو درست اماده کنم بیشتر از همه خودم ضرر میبینم.هنوز نتونستم هیچ کاری رو تموم کنم.از همه بدتر اضطرابه شدیدیه که این روزا گرفتارش شدم.فکر کنم تا روز افتتاح چند بار سکته رو رد میکنم.

فردا مثل تمام سالهای قبل توی خونه نذری پخته میشه.با اینکه باز هم امسال چیزی نصیب من نشد.انگاری هر چی که من براش دعا میکنم توی لیست سیاه خدا ثبت میشه.شاید نباید اصلا هیچ دعایی کنم.اونجوری شاید خیلی زود همه چیز درست بشه.مراسم فردا رو دوست دارم اما اصلا حوصله اونهمه جمعیت و مهمون رو ندارم.با اینهمه دغدغه فکری تحمل شلوغی برام کاره خیلی سختیه. کاشکی امسال از اینهمه دعا یه چیزی هم نصیب من بشه.

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 22:38 توسط رها|

 

این روزا زندگی بخش هیجانی خودشو به من نشون داده.دو تا از بزرگترین نمایشگاه های شهر رو رزرو کردم و اخر این ماه همه کارهام به نمایش گذاشته میشه.این اتفاق تحول خیلی بزرگی محسوب میشه.خیلی خیلی خوشحالم.یه عالمه هیجان دارم.یه عالمه کار دارم که تا برپایی نمایشگاه باید انجام بشه.خدا کنه همه چیز خیلی خوب پیش بره.

هنوزم بین انتخاب رشته چوب و فلز مردد هستم.نمیدونم باید چکار کنم.نمیدونم تصمیم درست چیه. دلم میخواد یکی بهم بگه چکار کنم.

از شب یلدا یه چیزی خیلی فکرمو مشغول کرده. یه برنامه زن و شوهر پیری رو دعوت کرده بود که واقعا  عاشق هم بودند و با اینکه سالهای زیادی از زندگیشون گذشته بود اما خیلی همدیگر رو دوست داشتند و به هم وابسته بودند.از اون شب همش فکر میکنم چرا تا این سن ، هیچ کس رو این مدلی توی اطرافیانم ندیدم.چرا هیچ کدوم از اطرافیان من واقعا عاشق نبودند؟چرا هیچکس خوشبخت نیست؟ بعضی وقت ها فکر میکنم شاید زندگی من با همه دنیا فرق داره.

نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت 22:49 توسط رها|

بر خلاف سال های گذشته ، امسال شب یلدای خوبی داشتم. فال حافظ اون شبم خیلی عجیب بود. یه جورایی خیلی خیلی با شرایط من همخوانی داشت.از همه مهم تر این بود که برای یه نفر که من واقعا آرزوی مرگشو دارم فالی در اومد  که معنای اون مردن بود.از اون شب همش دارم دعا میکنم ای کاش برای یه دفعه هم که شده فال حافظ به حقیقت تبدیل بشه.این اتفاق یه جورایی برام به ارزو تبدیل شده.

یه کار جدید رو شروع کردم. نمیدونم قراره چی پیش بیاد اما خودم که امیدی ندارم.احساس میکنم هر وقت من کاری رو شروع میکنم عاقبت خوبی پیدا نمیکنه.چی میشه اگه این دفعه کارم بگیره؟

دانشگاه با برگذاری نمایشگاه در سطح شهر موافقت کرده.این یعنی یه موفقیت بزرگ و یه سابقه کاری عالی.خیلی دلم میخواست که میتونستم یه عالمه ادمو براش دعوت کنم اما نمیتونم.چند سال پیش وقتی دانشگاه قبول شدم نزاشتم هیچ کس بفهمه کجا درس میخونم ، اگه حالا بخوام بگم راز قدیمیم فاش میشه و من تحمل حرفای بقیه رو ندارم.این شرایط برام خیلی غم انگیزه.

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 1:1 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak