دنیای کوچک من

 

 

خیلی خوشحالم.خیلی خیلی زیاد.دیشب واقعا شب خوبی بود.یه عالمه بارون با خون آشامه مورد علاقه ام. بعد از مدت ها تلاش بالاخره تونستم سری فیلمای خون اشام رو پیدا کنم.تا نزدیک صبح پشت سر هم فیلم دیدم.خوبه که بالاخره به یکی از آرزوهام رسیدم.

کارای دانشگاه واقعا زیاد شده .نمیدونم دقیقا کی باید اینهمه کارو انجام بدم.بدتر از همه اینه که وقتی به یه درس هیچ علاقه ای ندارم نمیتونم یه عالمه از وقتمو صرف اون بکنم.حالا اصلا نمیدونم چجوری باید یه عالمه طرح نگارگری بکشم.چقدر این ترم بده.

خونه کاملا برای من یادآور شکنجه گاه شده.یه مزاحم کوچیک چند روزی رو اینجا مهمونه.از بچه ها متنفرم.تموم عمرم ازشون متنفر بودم و این تنفر وقتی بیشتر میشه که نصف شب با صدای جیغ بنفشش از خواب بیدار بشم .تموم امروز سردرد بدی داشتم و نمیتونستم روی درسم تمرکز کنم. این یه جورایی ضایع کردن حقوق منه.من که راضی نیستم حالا خودشونو توی خونه خدا خفه بکنند.فکر نمیکنم خدا هم این مدلی حج رفتن رو قبول داشته باشه.کاشکی زودتر تموم بشه.دارم دیووونه میشم.

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:40 توسط رها|

 

این روزا خدا هم با من شوخی میکنه.دیروز تونستم یکی از فرش هام رو ببافم و امروز صبح میخواستم دار فرش رو ببرم دانشگاه.کلی ساعت هماهنگ کردم که به شلوغی نخورم اما صبح بارونی گرفت که کم پیش میومد  اینجوری بارون بیاد.البته به محض اینکه من از خونه بیرون اومدم بارون تموم شد و فقط من نتونستم فرشمو ببرم دانشگاه.

توی دانشگاه تا بعدازظهر یه عالمه روی فرشم کار کردم زمانی که قسمت مهمش تموم شد متوجه شدم گره اول رج اول رو اشتباه زدم و اینجوری مجبور شد تموم فرش رو بشکافم.دلم میخواد جیغ بزنم.مغزم سوت میکشه از اینهمه کار بی نتیجه.خدایا تحملللللللللل.

دلم برای بارون تنگ شده بود.عصر وقتی داشتم زیر بارون راه میرفتم حس خیلی خوبی داشتم.حس خالی بودن.انگاری هیچی برای ناراحتی وجود نداره.چقدر خوبه که بازم بهونه های کوچیک برای شادی وجود داره.عاشق هوای این روزام.بارون همیشه باعث خوشحالیه منه.خدایا ممنون.

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:2 توسط رها|

 

 

حالم خیلی بهتر شده.فعلا با خودم تصمیم گرفتم بی خیال آدمای اطرافم بشم و فقط برای خودم زندگی کنم.اینجوری کسی نمیتونه اینقدر آزارم بده.این روزا دارم یه راه درمانی جدید برای لاغری رو امتحان میکنم.من که خیلی بهش امیدوارم.کلی انرژی دارم که نمیدونم از کجا یهویی پیدا شده اما خوشحالم که پیدا شده چون خیلی بهش نیاز داشتم.

روزای شلوغ و پر کاری رو میگذرونم.یه عالمه نگارگری و بافت ۲تافرش رو دارم که طی چند روز باید انجام بدم.از همه مهمتر نمیدونم چجوری یه دار فرش به اون بزرگی رو دستم بگیرم و برم خونه.حمل و نقلش از یه طرف ، طرز نگاه مردم هم یه طرف. اینقدر بد نگاه میکنن که واقعا حس بدی داره.تصمیم گرفتم دوباره برم مینا.دلم نمیخواد یه کاری رو نصفه ول کنم.اینجوری تموم وقتم پر میشه و زمان برای فکرای بد ندارم.

امروز با دوستام از دانشگاه فرار کردیم و خودمونو به یه رستوران سنتی دعوت کردیم.در نوع خودش تنوع زیادی بود.اونم بعد از روزای بدی که من داشتم یه عالمه هیجان داشت.البته هیجان اخرش صورت حساب خیلی خوشگله رستوران بود که واقعا ادمو سر شوق میاورد .فکر کنم تا رسیدن به ماهانه بعدیم باید از مصرف اب هم پرهیز کنم.

نوشته شده در چهار شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط رها|

 

 

امروز احساس میکنم شبیه یه حجم باروتم.دقیقا منتظر یه جرقه ام. همیشه دکترم بهم میگفت یکی از مشکلاتو اینه که همه حرف ها و مشکلاتت رو توی خودت  میریزی و یه روزی منفجر میشی.اونوقت دیگه نمیشه جمع ات کرد.حالا دقیقا خودم حس میکنم دارم به روز انفجار نزدیک میشم. احتیاج دارم یه یه دریا تف. دلم میخواد تموم تف های دنیا رو حواله یه آدم بکنم.چقدر یه آدم میتونه خودخواه باشه.خواهری تموم عید منو نابود کردم.مغزمو منفجر کرد با تشنج های زندگیش و حالا به راحتی برگشت سر زندگیش. انگار نه انگار که تموم تعطیلات منو خراب کرده. ازش متنفرم.تموم سالهای زندگیم ازش متنفر بودم. یه رقیب نابرابر که همیشه داور طرفدار اون بود. اگه دست خودم باشه تا اخر عمرم نمیخوام دیگه هیچوقت ببینمش.

این ترم کارگاه نگارگری دارم و من اصلا دوسش ندارم.واقعا از این کار خوشم نمیاد. مجبورم به خاطر یه درس به این چندشی یه عالمه هزینه کنم. چرا اینقدر احساسم به این ترم بده؟؟؟؟  دقیقا مغزم هنگ کرده .نمیتونم فکر کنم.هر چقدر به مغزم فشار میارم هیچ ایده کاری ندارم و استادم منو تحت فشار گزاشته که هر چه زودتر طرح های کاریم رو ارائه بدم.خدایا کمک.......

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:49 توسط رها|

 

 

 

امشب به اندازه تموم عمرم حرص خوردم . الان دقیقا شکل اون ادمک قرمزی شدم که یه عالمه دود از سرش بلند میشه.احساس میکنم در مرز انفجارم .فقط منتظر یه جرقه ام تا منفجر بشم.چند روز پیش کلی مهمون داشتیم و منم سعی کردم یکم هنرفشانی بکنم که بدتر همه چیز خراب شد.بعدش تصمیم گرفتم توی مهمونی امشب همه چیز رو جبران کنم.یه جوراییی اعاده حیثیت.یه هفته تمام تلاش کردم تا سوپرایز مهمونی رو اماده کردم.اول شب که هیچکس شوکه نشد.تحویل نگرفت.بعدشم که بزرگترین قسمت کارم به دست بچه ها نابود شد.ته مونده اش به بقیه رسید.دلم برای خودم میسوزه .چقدر کار کردم.دیگه برای هیچکس کاری انجام نمیدم.بی خیال دنیا و آدماش.

روزای خوش زندگی به من نمیاد.تازه چند روزی بود که همه چیز آروم شده بود و تازه امیدوار شده بودم که خدا میتونه یکم برای من مایه بزاره.اما حالا... مغزم داره منفجر میشه.خواهری بعد از مدت ها حالا  ایام عید رو پیدا کرده تا مشکلات خانوادگیش رو حل کنه.از صبح تا اخر شب فقط بحث و دعوا اطرافمه.دارم دیوونه میشم.زندگی خودم کمه حالا باید غصه های یکی دیگه رو هم تحمل کنم.دلم میخواد برم یه جایی فقط جیغ بزنم.از شدت فشار دارم میمیرم.از این زندگی نکبتی خسته شدم.کی این عید مذخرف تموم میشه من برم دانشگاه راحت بشم.حالا دیگه ایمان پیدا کردم که هر وقت حسی پیدا میکنم حتما حقیقت داره.یه جورایی حس میکردم که عید گندی در پیش دارم.خدایا تمومش کن.خواهش میکنم تیر کمونت رو بگیر به سمت یکی دیگه . دیگه جایی برای تیرای جدیدت ندارم .دیگه طاقت ندارم.خداااااااااا

نوشته شده در جمعه 11 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:27 توسط رها|

 

 

حالم خوبه.برخلاف چیزی که فکر میکردم خیلی هم این روزا بد نبودند.حداقل مشکلی با اطرافیانم برام پیش نیومد و این خودش جای تعجب داره. امیدوارم همه روزای سال همینجوری باشه.

دیروز یه اتفاق هیجان انگیز افتاد.یکی از اعضای هنردوست فامیل وقتی کاراری سفره سفالم رو دید پیشنهاد خرید خوبی داد.کلی آدم از کارام تعریف کردند و میشه گفت اعتماد به نفس از دست دادمو بدست آوردم.خوبیش به اینه که تونستم روحیه ادامه کارمو دوباره پیدا کنم.

 بالاخره بعد از مدت ها تونستم برم سر خاک عزیزترینم.چقدر دلم براش تنگ شده بود.وقتی روی سنگ قبرشو خوندم باورم نمیشد ۶ سال از اون روز گذشته.اون روزا فکر میکردم بعد از رفتنش منم زودی میرم پیشش اما حالا .... چقدر جاش این روزا خالیه.کاشکی بازم پیشم بود.قدر وجودتو ندونستم.

نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak