دنیای کوچک من

 

چند روز پیش حال روحی ام خیلی بد بود .از یه طرف قهر با مامانم و از یه طرف دیگه قضیه نمره و دانشگاهم.خواهری پیشنهاد کرد که برای عوض شدن روحیه ام حتما باهاش برم بیرون.با یه عالمه اصرار رفتیم و فیلم هیس دخترها فریاد نمیزنند رو دیدیم.دلم میخواست وسط سینما گریه کنم.اینقدر اعصابم داغون شد که تا چند روز سردرد داشتم.خیلی فیلم تلخ و وحشتناکی بود.یه موقع هایی باید حقیقت اصلا ندید و نشنید.اینجوری زندگی اسون تره.

این روزها هوا خیلی عجیب شده.روزها اینقدر گرمه که حتما باید کولر روشن باشه ولی شب ها خیلی سرد شده.همین باعث شد مریض بشم.الان چند روزه از همه کار و زندگی موندم چون تب و لرزم قطع نمیشه.یه عالمه استرس پایان نامه ام رو دارم.شنبه باید رونوشت کارم رو تحویل استاد راهنما بدم ولی هنوز ننوشتم.چند خط که مینویسم فوری تب میکنم و تا چند ساعت بعدش کاملا خوابم.امروز که با حالت کاملا چندش اوری مجبور شدم توی گرمای وحشتناک ظهر با پتو بخوابم.حتی فکر کردن بهش هم تهوع اوره.

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:3 توسط رها|

چند روز پیش به یه مهمونی دعوت شدم.بعد از مدت ها تصمیم گرفتم همراه خانواده ام حتما به این مهمونی برم.چه انتظاراتی داشتم و چی شد.همون کسی که کامپیوترم رو زنده کرد اونجا بود. چند سال پیش شخصیت من جوری بود که سعی میکردم زیاد صحبت نکنم و یه جورایی فاصله خودمو با بقیه حفظ کنم ولی حالا دو سالی میشه که دیگه اون مدلی نیستم و نمیزارم کسی به جای من تصمیم بگیره یا اگه کسی حرف ناحقی بزنه سکوت نمیکنم و حتما جوابشو میدم.حالا توی روز مهمونی اون فرد چون بعد از مدت ها منو دیده بود فکر میکرد من همون ادم قبلیم و شروع کرد به چرت و پرت گفتن و هر چقدر که من تلاش کردم بهش محل نزارم بازم مذخرفاتشو ادامه داد.در اون لحظات دلم میخواست خیلی بد جوابشو بدم ولی صاحبخونه که من براش احترام زیادی قائلم پدر اون فرد بی شخصیت بود و در اون لحظه کنار من نشسته بود.در نتیجه نتونستم هیچ جوابی بدم.بعد از تمام شدن مهمونی تا الان دارم دیوونه میشم که چطور اجازه دادم اون ادم مذخرف بهم توهین کنه و باهام اونجوری حرف بزنه.اینم از مهونی که قرار بود خوش بگذره.

کامپیوترم بازم حالش بده.همه توی خونه لب تاب جدا دارن و فقط منم این کامپیوتر.حالا هم که حالش بده همه شونه خالی کردند و میگن به ما مربوط نیست.احتمالا چند روز دیگه برای همیشه میمیره.نمیدونم باید چکار کنم.احتمالا بخاطر نرسیدن نت به خونم میمیرم.

چند روزیه به شدت درگیر کارای پایان نامه ام هستم.هر چی که مینویسم و فکر میکنم دیگه تکمیله فرداش دوباره یه ایراد جدید پیدا میکنه و نیاز به سری اطلاعات جدید داره.مهلت خیلی کمی برام مونده و یه عالمه کار دارم.امیدوارم برسم این پایان نامه تئوری رو تا قبل از مهر تمام کنم.

 

 

نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:17 توسط رها|

توی دو ماه گذشته روزهای سختی رو گذروندم.دقیقا حال و روز یه معتاد که بهش مواد نرسیده رو درک کردم.یکی از شب های ماه رمضان کامپیوترم یه صدایی داد و مرد.زندگی بدون کامپیوتر و اینترنت واقعا عذاب اوره.جای یه چیزی توی زندگیم خالی بود.بالاخره بعد از مدت ها به لطف یه عزیز دیشب کامپیوترم زنده شده برگشت.چقدر دلم برای نت تنگ شده بود.

 

این روزها فقط دارم روی پایان نامه ام کار میکنم.چقدر نوشتن پایان نامه سخته.خوشبختانه دفاع ندارم ولی یه استاد سخت گیر دارم که اونو کاملا جبران میکنه.امیدوارم چیزه خوبی از اب در بیاد.

 

 

نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:11 توسط رها|

بعد از چند ماه تلاش مسئول دانشگاه فقط تونست نمره ام رو به 16 تغییر بده.خودشون که خیلی هم راضی هستند ولی این نمره به درد من نمیخوره.حدودا 3 نمره معدلم رو کم کرده .اونم حالا که ترمای اخرم.خیلی دلم میسوزه چون ترمی که گذشت واقعا برام سخت بود و برای کاره چوبم خیلی سختی کشیدم و حالا کمترین نمره رو اوردم.مسئولین دانشگاه هم که فقط میگن این استاد دیگه حق تدریس توی دانشگاهو نداره ولی این به درد من نمیخوره.

 

چند روز پیش یه دعوای بزرگ با مامان و خوهری داشتم.کلا با هم قطع رابطه کردیم و من زندگیمو ازشون جدا کردم.تنهایی افطار کردن خیلی سخته.کلی تنها شدم ولی امکان نداره ظلمی که این دو نفر در حقم کردند رو ببخشم.همیشه توی زندگی مامانم من کمترین اهمیت رو داشتم و حالا هم بین من و خواهرم ، اونو انتخاب کرد.اینجوری برای من بهتره .خیلی وقته بهم ثابت شده که من براش ارزشی ندارم.

 

کلا حوصله انجام دادن هیچ کاری رو ندارم .چقدر دلم میخواد یه مدت یه جای اروم تنها زندگی کنم .باید برای ارشد درس بخونم و کارای پایان نامه ام رو تموم کنم.ولی اصلا حوصله ندارم.زندگی این روزا اصلا قابل تحمل نیست.

 

نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:10 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak