دنیای کوچک من

 

این روزا دوباره زده به سرم.دارم دیوونه میشم توی این خونه. انگاری هر وقت من سرم شلوغ میشه باید حال روحیم هم خراب بشه.تحمل ادمای اطرافم برام خیلی سخت شده.هر چقدر تلاش میکنم تا بقیه رو دوست داشته باشم نمیشه. از همشون متنفرم.دلم نمیخواد هیچ کدومشونو ببینم.وقتی اونا منو دوست ندارند، من برای چی باید به اونا حسی داشته باشم.خوش بحال ادمای تنها.احتیاج دارم برم بالای یه ساختمون بلند و خودم پرت کنم پایین.شاید برای چند لحظه بتونم احساس سبکی کنم.احتیاج شدید دارم که روی مغزم یه ویندوز جدید نصب کنم.یه چیزی که تموم ۲۱ سال گذشته رو پاک کنه و همه چیزو جدید بسازه.احتیاج دارم به یه مرگ که همه چیو پاک کنه.احتیاجات من هیچوقت براورده نمیشه.

چند روزه دارم به شدت تلاش میکنم فرشمو تموم کنم.هر چی میبافم بازم تموم نمیشه. دیگه دارم دیوونه میشم.هیچ کاری پیش نمیره انگار همه چی درجا میزنه.کارای نگارگری همه رو هم جمع شدند. کاشکی یه معجزه صورت میگرفت همه شون تموم میشد.



نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 1:4 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak