دنیای کوچک من
امروز خیلی روز حساسی بود.یه قراره ملاقات با خریدار کارهام داشتم.این چند روز در حد مرگ استرس داشتم . البته الانم چیزی عوض نشده.فقط قراره چند روز آینده جواب قطعی بهم داده بشه.اگه کارم قبول بشه یه عالمه پیشرفت میکنم. چقدر انتظار سخته. تمام شبانه روزم خلاصه شده به بافت گلیم.با یه عالمه حس تنبلی که دارم اینهمه فعال بودن برای خودمم جای تعجب داره. یه جورایی دلم میخواد به بقیه ثابت کنم من شکست نخوردم و هنوزم از انتخاب این رشته پشیمون نیستم. امروز وقتی اون اقا از کارهام و ایده های جدیدم تعریف میکرد یه عالمه انرژی مثبت گرفتم .انرژی که بهم نشون میداد اگه سه سال پیش نتونستم خودمو به بقیه ثابت کنم الان میتونم این کارو انجام بدم.این چیز کوچیکی نیست.یه جورایی تمام امید زندگیمه.چقدر این روزای زندگی غیر قابل باوره.روزایی که هیچ اتفاق بدی نمیفته.شاید یه معجزه نصیب منو و زندگیم شده و یا یه ارامش قبل از طوفان.