دنیای کوچک من
دیروز یه پیشنهاد کاری داشتم.قرار بود توی طراحی دکور برای جشن دانشجوهای جدید دانشگاه شرکت کنم. مثلا قرار بود گروه طراح فقط نقش یک ناظر بر کار را داشته باشد ولی امروز از صبح تا اخر وقت فقط خود ما کار کردیم.امروز دقیقا حس کارگری بهم دست داده بود .مجبور شدم یه عالمه وسیله جابه جا کنم.یه عالمه دیوار رنگ کنم.واقعا که چقدر گروه طراح مورد احترام دانشگاه هستند. هنوز هیچ خبری از کارهام نیست .دیگه به طور کل ازشون ناامید شدم.تمام اشتیاقم برای ادامه کار را از دست دادم .هر چقدر به خودم امیدواری میدم که باز هم میتونم اما ته دلم از این شکست ناراحتم. چند روز دیگه کلاس هام شروع میشه.نمیدونم چرا اما خیلی ذوق ندارم.از تموم شدن درسم ناراحتم.نمیدونم باید بعدش چکار کنم.دلم میخواد بازم ادامه داشته باشه.الان که فکر میکنم دلم میخواست اینقدر واحدای زیادی نمیگرفتم تا درسم بازم کش میومد البته بازم در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیشه چون اونم یه روزی تموم میشه.فکر کردن به این موضوع هم ناراحت کننده است.