دنیای کوچک من

امروز دلم میخواست میتونستم یه جوری خودمو بکشم از شر خودم راحت بشم.هفته گذشته با یه عالمه دردسر تونستم یه سری چوب مناسب پیدا کنم و نیمی از کارو بچسبونم.صبح چوب ها رو برای برش به یه نجاری دادم و بخاطر اشتباه من توی جهت برش زدن تمام چوب ها نابود و خرد شد.نمیدونم چرا اینقدر بی فکری کردم و حالا باید جواب استادو چی بدم.مغزم داره منفجر میشه.

چند روز پیش به خاطر اصرار بقیه یه سفارش دسر قبول کردم.این کار برام تجربه شد دیگه هیچوقت این کار رو قبول نکنم.برای خرید یکی از مواد مجبور شدم چندین ساعت توی خیابون بگردم و اخرشم پیداش نکردم انگاری هیچوقت تولید نمیشده.اینقدر استرس داشتم که حالم واقعا بد شد.وقتی کار رو تحویل دادم انگاری یه بار بزرگ از روی شونه ام برداشته شده.دیگه هیچوقت دلم نمیخواد این استرس رو تجربه کنم.

زندگی همچنان روند تکراری خودش رو طی میکنه.هیچ اتفاق مهمی نمیافته.
 

 



نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:48 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak