دنیای کوچک من

چند روز پیش به یه مهمونی دعوت شدم.بعد از مدت ها تصمیم گرفتم همراه خانواده ام حتما به این مهمونی برم.چه انتظاراتی داشتم و چی شد.همون کسی که کامپیوترم رو زنده کرد اونجا بود. چند سال پیش شخصیت من جوری بود که سعی میکردم زیاد صحبت نکنم و یه جورایی فاصله خودمو با بقیه حفظ کنم ولی حالا دو سالی میشه که دیگه اون مدلی نیستم و نمیزارم کسی به جای من تصمیم بگیره یا اگه کسی حرف ناحقی بزنه سکوت نمیکنم و حتما جوابشو میدم.حالا توی روز مهمونی اون فرد چون بعد از مدت ها منو دیده بود فکر میکرد من همون ادم قبلیم و شروع کرد به چرت و پرت گفتن و هر چقدر که من تلاش کردم بهش محل نزارم بازم مذخرفاتشو ادامه داد.در اون لحظات دلم میخواست خیلی بد جوابشو بدم ولی صاحبخونه که من براش احترام زیادی قائلم پدر اون فرد بی شخصیت بود و در اون لحظه کنار من نشسته بود.در نتیجه نتونستم هیچ جوابی بدم.بعد از تمام شدن مهمونی تا الان دارم دیوونه میشم که چطور اجازه دادم اون ادم مذخرف بهم توهین کنه و باهام اونجوری حرف بزنه.اینم از مهونی که قرار بود خوش بگذره.

کامپیوترم بازم حالش بده.همه توی خونه لب تاب جدا دارن و فقط منم این کامپیوتر.حالا هم که حالش بده همه شونه خالی کردند و میگن به ما مربوط نیست.احتمالا چند روز دیگه برای همیشه میمیره.نمیدونم باید چکار کنم.احتمالا بخاطر نرسیدن نت به خونم میمیرم.

چند روزیه به شدت درگیر کارای پایان نامه ام هستم.هر چی که مینویسم و فکر میکنم دیگه تکمیله فرداش دوباره یه ایراد جدید پیدا میکنه و نیاز به سری اطلاعات جدید داره.مهلت خیلی کمی برام مونده و یه عالمه کار دارم.امیدوارم برسم این پایان نامه تئوری رو تا قبل از مهر تمام کنم.

 

 



نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:17 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak