دنیای کوچک من

 

 

حالم گرفته است.همه بهم میگن خیلی بداخلاق و بی حوصله شدی .اصلا نمیشه باهات حرف زد. حوصله خودمم ندارم.خستم .دلم یه چیزی میخواد که نمی دونم چیه.

چند روز پیش یه اتفاق عجیب افتاد.چیزی که هیچ وقت فکرشم نمیکردم. اون برگشت.کلی ازم معذرت خواهی کرد و گفت ببخشمش.گفت بهم نیاز داره.ازم پرسید برمیگردم؟ نمی دونم چرا اما منم گفتم نه  این چند روز خیلی تو فکرشم.کاش بر نمیگشت تازه داشتم فراموشش میکردم.

استاد مینام به صورت مودبانه عذرمون رو خواست.اینجوری خیلی بهتره .میتونم راحت تر برم سراغ اون استاد بزرگه.

دیگه اینجا هم ارومم نمیکنه.شاید دیگه اینجا رو هم بزارم کنار.از همه چی خسته شدم. از خودم بدم میاد.از زندگیم.از همه چی بدم میاد.کی این زندگی تموم میشه.



نوشته شده در جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:41 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak