دنیای کوچک من

 

 

 

امروز خیلی دلم میخواست یه خرس عروسکی بزرگ بزرگ داشتم .اونقدر بزرگ که قد خودم باشه.سفید سفید. دوست داشتم ساعت ها بغلش کنم و باهاش حرف بزنم. تا چند سال پیش همش آرزوم این بود که یه روز که از خواب بیدار میشم ببینم یه کوالا توی خونمونه. اما الان دلم یه خرسسسسسییییییییی خومشل میخواد.

امروز رفتم دکتر که یه گواهی برای تربیت بدنی ازش بگیرم. دکتر محترم غوغایی به پا کرد که تو حالت بده باید سریع عمل بشی .حالا هرچی من میگم بابا اقای دکتر من که چیزیم نیست . اون اصرار میکنه سریع این عکسا رو بگیر بیار . اونم چه عکسی هر عکس دونه ای ۷۰ هزار تومن. حالا خوبه عکس اتلیه ای نمیخواستم بگیرم. منم رفتم پیش یه اقای دکتر محترم دیگه اونم خیلی راحت برام گواهی رو نوشت . البته دچار شوک حسی شده بود که دکتر قبلی همچین عکسایی نوشته . یه ساعت بیشتر پیش اون دکتره میموندم الان روی تحت بیمارستان در حال عمل جراحی بودم.

همه کارام توی هم پیچ خورده .استادای مینا و گره چینی مرتب زنگ میزنن که بیا .حالا منم فرصت سر خاروندن ندارم .اخه کی به من گفته بود ترم تابستونی بگیرم. تازه ماه رمضون هم که بدتر.ای خداااااا.



نوشته شده در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,ساعت 1:4 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak