دنیای کوچک من

 

 

  احساس میکنم تموم استخونای بدنم خورد شده از خستگی.این دو روز بیشتر از ۲۴ ساعت ایستاده داشتم کار میکردم.باید برای درس سفالم ۴۵ تا لعاب سفال میزدم. توی دانشگاه دولتی هیچوقت اینقدر کار نمیکنن اما ما بیچاره ها دو برابر اونا کار میکنیم اخرشم اونجوری در موردمون حرف میزنن.

امروز یه اتفاق چندش آور افتاد.وقتی برای ناهار از  سلف غذا گرفتم بعد از یه کمی خوردن دیدم موهای آشپز توی غذا ریخته بود.من شانس ندارم.بین همه بچه ها من از همه بیشتر وسواس دارم و حالا حتما باید این مو توی غذای من پیدا میشد.

 عصر دل آسمون به حالمون سوخت و بالاخره بعد از مدت ها یکم بارون بارید.کاشکی امسال برف بیاد.عقده ای شدم.دلم یه عالمه برف میخواد.خدایا برففففففففففففففففف.



نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:11 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak