دنیای کوچک من

 

 

صبح هر کاری کردم دیدم نمیتونم از خواب دل بکنم. حالا با یه بار سر کلاس نرفتن چیزی نمیشه. خواب امروز شیرین ترین خواب این چند وقته بود.چقدر خوشحالم دیگه بچه مدرسه ای نیستم که مجبور باشم حتما برم مدرسه.چقدر تنبلی خوبه.

استاد خوشنویسی  از من کاملا نا امید شده و دیگه باهام کاری نداره. عین یه بچه ۲ ساله میخواد بهم روحیه بده که  خطم حالا در حد فاجعه هم بد نیست فقط خیلی بده همین.  دیروز با یه اشتباه مسخره قالب یکی از ظرفای شیشه استاد رو شکستم. اهل دعوا نیست اما خودم عذاب وجدان گرفتم و نمیدونم چجوری بهش بگم. امروز هم هرچی تلاش کردم نتونستم یه ظرف عین خودش رو درست کنم.  دوباره دچار گیجی شدم و نمیدونم باید چکار کنم همه کارام توی هم پیچ خورده. خدایا بازم کمککککککککککککک. 

دیگه احساس خوبه قبلی رو ندارم.همیشه هم پیدا شدن یه آشنا خوب نیست. الان از پیدا شدن یه دوست آشنا ناراحتم. میشه فقط یه غریبه باشی؟



نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:52 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak