دنیای کوچک من

 

 

 

دلم گرفته.اعصابم خورده. نمیدونم چرا روزای خوشحالی من اینقدر کوتاهه. دیگه حوصله جنگ و دعوا ندارم.دلم میخواد چشمامو ببندم و راحت بمیرم. مگه یه آدم چقدر باید عمر کنه؟خستم.از تموم این زندگی خستم.

امروز صبح چون استاد شیشه مریض بود تصمیم گرفتیم بریم سینما بالاخره این پیتزا مخلوط رو ببینیم .  بعد از سینما احساس بهتری داشتم اما همین که رسیدم خونه با یه مزاحم تلفنی دوباره همه چیز خراب شد. الان نزدیک ۱۲ ساعته چند نفر دارن روی مخم راه میرن که من با شوهر یه خانوم رابطه دارم. اعصابم خورد شده. یه ایل دارن مغزمو منفجر میکنن. دقیقا شدم آش نخورده  و دهن سوخته. 

 احساس میکنم که دوباره اعصابم خیلی ضعیف شده. بخاطر همین دیگه تحمل این همه فشار رو ندارم.خدایا تمومش کن این روزای پر از بدبختی رو.



نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:31 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak