دنیای کوچک من

 

 بالاخره گوشیمو پس گرفتم.دیگه از خوشی روی پاهام بند نیستم. چقدر دوری ازش سخت بود.گوشیمو بیشتر از افراد اطرافم دوست دارم.گفتن این حرف زشته اما خوب حقیقت تلخه.

دیروز با کلی بار و بندیل رفتم کلاس شیشه.هنوز نرسیده بودم که استاد اعلام کرد کلاس کنسله.واقعا داشت گریه ام میگرفت.چجوری اینهمه وسیله رو اورده بودم.البته یه خوبی داشت اونم این بود که فرصت شد رفتم سینما و اسب حیوان نجیبی است رو دیدم.بعد از مدت ها یه فیلم جالب دیدم. البته یه حالگیری اساسی هم داشتم .کنار سینما داشتن یه مرده رو سوار امبولانس میکردن.خیلی سخته. همش صحنه های گذشته میومد جلو چشمام.کاش هیچوقت اون روزا تکرار نشه.

صبح با دوستان تصمیم گرفتیم یه مراسم صبحانه سر کلاس تشکیل بدیم. هر کدوم چند تا نایلون پر از خوراکی دستمون بود و داشتیم با خوشی از حیاط دانشگاه رد میشدیم. همینجوری که از حیاط میگذشتیم سیل نگاه بچه ها به سمتمون حواله بود.اخه اونا توی استرس امتحان بودنو ما خوشو خرم داشتیم اون وسط.... این روزا امتحان همه رشته ها شروع شده.ولی خوشبحال خودمه چون فقط دو تا امتحان تئوری دارم که اونم حالا حالاها نیست.

امروز تونستم چند تا ظرف  روی چرخ بسازم.این خیلی خوبه که دیگه نگران چرخ نیستم.واقعا از استرس چرخ نمیتونستم ارامش داشته باشم.خوشبحال اونایی که کارشون چرخکاری سفاله.چه آرامشی دارن.



نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:,ساعت 22:16 توسط رها|


آخرين مطالب

Design By : Pichak